قدم زدن در خلوت یک زن ارمنی
این خوانسار خیلی خوبیها داشت و خیلی بدیها. یکی از بدیها ش این بود که بعضی وقتها که آدم گشنه می شد و می افتاد دنبال یک غذای خوشمزه ، آخرش باید دست از پا درازتر بر می گشت و به تخم مرغ همیشگی قناعت می کرد. یکی دیگر اینکه اگر آدم هوس یک کتاب می کرد که به او پناه ببرد ، گشنه ی فرهنگی می شد که از دیو و دد ملولم و انسانم آرزو ست، هر چه می گشت چیزی نمی یافت . بگذریم که مردم با فضیلت این شهر در کار نشر کتاب ید طولانی دارند و به همین دلیل فرصت مطالعه ای ندارند. در یکی از همین روزها پا گذاشتم به کتاب فروشی حمید صانعی که البته تنها کتاب فروش شهر بود که متاب را می فهمید و کتاب از او بسیار ستانده ام در آن سال ها .در میان کتبی که داشت کتابی دیدم که قبلا ندیده بودم و فقط اسمش بود که مرا جلب کرد "چراغ ها را من خاموش می کنم ". اسمی نسبتا نا متعارف که حد اقل این نوید را می داد که از این کتابهای کیلویی عشقی کوچه بازاری نیست. کتاب را خواندم و خواندم و هنوز هم پس از پنج سال می خوانم.
داستان کتاب به حدی ساده است که در نیم جمله می شود خلاصه اش کرد : قدم زدن در خلوت یک زن ارمنی. هر چند بر خلاف کتاب دیگر نویسنده (حالا همه ی کتاب های زویا پیرزاد را دارم) مذهب اصلا در داستان نقشی ندارد و خود من تا اواخر متوجه ارمنی بودن او نشدم و از اسم های قهرمانان تعجب کردم.داستان به سادگی آمدن و رفتن یک همسایه است. به سادگی فکرهایی که همه می کنیم و حالا با کلماتی دلنشین این حالات توصیف می شوند. مثل استفاده از مناظره بین "ور خوشبین ذهن " و "ور بد بین ". نگرانی از رفتار و رشد بچه ها. شیطنت و کنجکاوی دو قلو ها که مثل همه دو قلو ها شیرین و با نمکند. نگرانی از رفتار مادر خودش و مادر شوهرش و بلاخره مرد همسایه ی روبه رویی که حسی عجیب میان او و قهرمان داستان پیش می آید (کتاب قشنگتر از آن است که خیانت و مثلث عشقی پدید بیاید.) و در نهایت زنی که بعد از قصه گفتن و خواباندن سه فرزند ، کمی با همسرش صحبت می کند و شب آنها با " چراغ ها را من خاموش می کنم ". به پایان می برد.
"چراغ ها را ..." در میان کتابهایی که نه به سفارش که با غریزه خریده ام بهترین است و حتی اگر مثله من کرم کتاب باشید و یک شبه کارش را بسازید ، تا مدتها فکر کردن به آن برایتان لذت بخش خواهد بود.
ته نوشت 1: "زویا پیرزاد " ، نویسنده ارمنی کتاب تا کنون با کسی مصاحبه نکرده است. گفتم که مثل من گول نخورید و مجله ای که عکس او را زده نخرید!!
ته نوشت 2: در این شرایط قصه خواندن بد نیست . ذهن را آرامش می دهد. شاید تصمیم بگیریم کمتر یکدیگر را گاز بگیریم!!
ته نوشت۳: این کتاب تا دلتان بخواهد تجدید چاپ شده و جایزه گرفته. حتی اسم ستون کتاب مجله چلچراغ هم همین است.

اول به نام خدا