گل لاله

تک و تنها،

توی باغچه

یه گل لاله ای کاشتم

شب و روزم

با وجودم

زندگیمو روش گذاشتم

گل لاله

تو شلوغی

سر شو آورده بالا

با نگاهی

پر احساس

هی نگا می کنه ما را

همه مردم

پی چیدن ،

پی بوییدن لاله

ولی من

می خوام ببینم

شکل روییدن لاله

گل لاله

اگه رفتش

اون موقع منم میمیرم

امّا قبلش

از این دنیا

انتقاممو می گیرم

گل لاله

اگه موندش

زندگیم بازم می خنده

اگه مرگم

روم بباره

می مونم  زنده ی زنده

گل سرخ و

خوب و زیبا

تو بمون تو باغچه ی من

مثه قرآن

توی گلدون

تو بشین رو طاقچه ی من

گل زیبا

گل شب بو

یعنی میشه من بشینم

لب دریا

توی ساحل

غروبو با تو ببینم؟

غروبا هم

تو که باشی

باز میشه قشنگ و روشن

از حضورت

از وجودت

لاله ی مهربون من

برای مسافران فردا


صدات می کنه. بر میگردی زل می زنی تو چشاش نمی تونی دل بکنی .  نمی تونه دل بکنه. به هم زل می زنید. هوا گرمه.لعنتی هوای تیرخونسار  همیشه گرمه .سرمای وجود بچه ها توش نیست. جز شما هیشکی نمونده . صداش می زنی . داره میره سمت جاده واسه اتوبوس اصفهان. اونقدر دوره که صداتو نبینه و اونقدر حواسش پرت که احساستو نشنوه.ازخودت می پرسی تموم شد؟.
 هیشکی نیست. سرک میکشی تو کلاسا. همه غریبه ان. خونه خونه ی خودت نیست. بچه ها فرق دارن بدتر و بهتر نیستنا فقط فرق دارن. دلتنگ می شی . دلتنگ می شی که به دختر پسری که با هم حرف می زنن تیکه بندازی . غریبه ان مثله میلیونها غریبه . صدات می کنه . برمی گردی خوشحال که باز هم صئداشو شنیدی . زل می زنی . باز اشتباه کردی . کسی نیست. کسی که رفت دیگه بر نمی گرده . راهش نمی دن. دکتر ممنوع کرده. فقط یه آرزو بودیه توهم یه خیال. بی خیال زندگی همینه. با خیال زندگی همینه.....باورتون نشده. الکی به بزرگی این هزار می خندید . هزار روز دیگه تازه می فهمید چی می گم. شده تا حالا جلوی کولر باشید و یه دفعه صداش قطع بشه؟ و متوجه بشید این صدا اونقدر عادی بوده که نفهمیدید؟ نفهمیدید. می فهمید. فقط بدیش اینه که زندگی از بد روشهایی حالیتون می کنه. بد روشهایی . زندگیه دیگه .اگه نامرد نبود که عشق قشنگ نمی شد.
از همه عکس و امضا جمع کردید؟ قران یادگاری روز دانشجو را برداشتید؟ سی دی جشنها چی؟ ناوک چی ؟ ته مونده یه سیگار تو کف دستشویی چی؟ چی؟ کثیفه؟ باشه. می بینیم و تعریف می کنیم . دلتنگ همین چیزا می شی . دلتنگ می شی کل کل کنی که ریاضی بهتره یا آمار . فقط یه جایی نظر فعلیت را بنویس . چون زندگی فراموشی میاره. اسم رشته ات را هم فراموش می کنی.
داری ترم هشتی می شیا. گنده های دانشکده. جوجه های ترم یکی با شما یه جورایی نگاه می کنن که انگار شاخ غولو شکستید. نمی دونم شاید شکسته باشید. اوه! پات نخوره با گلدون چرا عقب عقب می ری؟
دوباره صدات کرد؟ صداش شبیه کی بود؟ لیلا؟ علی ؟ سهراب؟ ترانه ؟ اشکان؟ مهران؟ندا ؟  همایون؟ عسل؟ فاطی؟ امیر؟ اسمش مهم نیست. مهم اینه که یکی منتظرت بود. کسی که دیگه نیست . دیگه نیست
 گریه نکن. کم نیار . بیا به یه چیزی مشغول شو لا اقل. بیا برای کسایی که نیومدن نامه نبویس . من از همه بچه هایی که این مطلب را می خونن دعوت می کنم. دعوت کنید. اصلا بشه نشریه اینترنتی دعوت از بچه های هشتاد و نه . کسی که نمی شناسمش. هر کسی از ظن خود...

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت 1: من برا بعضی دختر پسرهای هشتاد و پنج ، نوشته هتایی نوشتم. راضی هستید به صورت عمومی منتشرشون کنم ؟
 

ژوزه ساراماگو در گذشت

نمی دانم چطور شد که در یک مغازه خیابان انقلاب که دنبال سی دی فیلم رفته بودم چشمم خورد به رمان کوری ترجمه اسدالله امرایی و خریدمش کوری دی ویکی پدیا

رمان کوری متفاوت و تاثیرگذار بود. داستانی فلسفی(البته من هنوز نمی فهمم فلسفه یعنی چه اما این کتاب یک چیزهایی به آدم می فهماند)و البته خواندنی . پیشتر کتاب کرگردن ترجمه جلال آل احمد را با چنین مضمونی خوانده بودم.ژوزه ساراماگو در ویکی پدیا

داستان کتاب در باره شهری است که همه مردمش کور می شوند جز یک زن . خودتان ببینید چقدر می توان از اینم داستان برداشت های مختلف کرد. این زن کسی است که می بیند چطور اطرافیانش به او خیانت می کنند اما در نهایت ...

به نظرم باید خیلی بیشتر از اینها از این رمان نوشت

===============

پی نوشت : اما اسدالله امرایی که فقط قصه های بی مزه ترجمه می کند بلاخره یک محصول خوشمزه داشت!

پی نوشت ۲: دختر 10 ساله پس از دیدن «بالا» به آسمان رفت

قصه های من و بابام

قصه های من و بابام جز کتابهایی بود که سالها قبل خوانده بودم ، دیروز که کتابهایم را در آستانه جابه جایی مرتب می کردم چشمم خورد به این کتاب قدیمی که یکی از سه جلدش در گذر زمان باقی مانده بود و حضرت مادر حلوا خورش نکرده بود.لذت بخش بود خواندن کتابهای کمیک این نویسنده آلمانی که به صورت کمیک استریپ داستان سرایی کرده و در جوانی در زندان هیتلر خودکشی کرده است.اریک اوسر یا همچین چیزی اسمش است. لینک این نویسنده در ویکی پدیا  اینجاست

این هم یکی از همان کاریکاتورها که در نسخه ایرانی سانسور شده بود!!

=======

پی نوشت: حضرت مادر می گوید زن که بگیری کتابها را می ریزد دود. حالا هی حرص بخور و مواظبش باش. راست می گوید ؟

چلچراغ حرص در بیار!!

مجله چلچراغ زده بود ویژه نامه جام جهانی من هم خر شدم و خریدم. اما حالم اساسی گرفته شد در سرتاسر مجله پر بود از نوشته های یک بچه پولدار تازه به دوران رسیده و عکسهای او که بعله من رفته ام دوبی با فلانی عکس انداخته ام و در قطر با فلانی و قرار است در آفریقای جنوبی هم با فلانی غکس بندازم

یه جورایی حالم به هم خورد به خصوص که احمق حتی نمی دونست لهستان به جام جهانی نیومده و ۴ صفحه چیز نوشته بود و در راستای قیافه روشنفکری مارادونا را محکوم کرده بود!!و در نهایت یک جدول سراسر غلط از برنامه بازی های جام جهانی

چلچراغ نا امیدم کرد

مهران مدیری کجاست؟

هنوز هیچکس دلایل عدم پخش سریال مهران مدیری را نمی داند اما شاید یک یاد آوری تاریخی بتواند این گره را به سمت گشوده شدن پیش ببرد.

پنج سال پیش حامیان دکتر معین در انتخابات روزنامه ای داشتند به نام اقبال. این روزنامه در صفحه آخر خود ستون طنزی داشت که به شدت احمدی نژاد را مسخره می کرد. اسم این ستون قهوه تلخ و نویسنده آن امیرمهدی ژوله بود!!

امیر مهدی ژوله یکی از خیل نویسندگان طنزی است که کار خود را در چلچراغ آغاز کردند و به شدت درخشیدند. در کنار نام هایی چون ابراهیم رها ، مسعود مرعشی ، بزرگمهر و غیره!

جالا مدیری می خواهد در کنار ژوله سریال طنز بسازد ، و اسم سریال را هم گذاشته قهوه تلخ، شاید توقیق  سریال بی ربط به این وقایع اتفاق افتاده نیست.

باید نشست و نگریست

پی نوشت: شما اگر بخواهید برای کاری نذر کنید ، چه نذری می کنید؟

هاینریش بل

هاینریش تئودور بل (به آلمانی: Heinrich Theodor Böll) (۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ - ۱۶ ژوئیه ۱۹۸۵) نویسنده آلمانی و برنده جایزه نوبل ادبی است. بیشتر آثار او به جنگ (به خصوص جنگ جهانی دوم) و آثار پس از آن می‌پردازد

هاینریش بل ۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ در شهر کلن به دنیا آمد. در بیست سالگی پس از اخذ دیپلم در یک کتابفروشی مشغول به کار شد اما سال بعد از آن هم‌زمان با آغاز جنگ جهانی دوم به خدمت سربازی فراخوانده شد و تا سال ۱۹۴۵ را در جبهه‌های جنگ به سربرد. بیشتر دوران خدمت سربازی او در جبهه‌های شرق آلمان بود و در پایان جنگ هم به جبهه فرانسه اعزام شد که در آنجا برای چندین ماه به اسارت متفقین درآمد.

اودر سال ۱۹۴۲ با آن ماری سش ازدواج کرد که اولین فرزند آنها، به نام کرسیتف، در سال ۱۹۴۵ بر اثر بیماری از دنیا رفت. پس از جنگ به تحصیل در رشته زبان و ادبیات آلمانی پرداخت. در این زمان برای تأمین خرج تحصیل و زندگی در مغازه نجاری برادرش کار می‌کرد. در سال ۱۹۵۰ به عنوان مسئول سرشماری آپارتمان‌ها و ساختمان‌ها در اداره آمار مشغول به کار شد.

در سال ۱۹۴۷ اولین داستان‌های خود را به چاپ رسانید و با چاپ داستان قطار به موقع رسید، در سال ۱۹۴۹، به شهرت رسید. و در سال ۱۹۵۱ با برنده شدن در جایزه ادبی گروه ۴۷ برای داستان گوسفند سیاه موفق به دریافت اولین جایزه ادبی خود شد. در ۱۹۵۶ به ایرلند سفر کرد تا سال بعد کتاب یادداشت‌های روزانه ایرلند را به چاپ برساند.

در ۱۹۷۱ ریاست انجمن قلم آلمان را به عهده گرفت. او همچنین تا سال ۱۹۷۴ ریاست انجمن بین المللی قلم را پذیرفت. او در سال ۱۹۷۲ توانست به عنوان دومین آلمانی، بعد از توماس مان، جایزه ادبی نوبل را از آن خود کند.

هاینریش بل خروج خود و همسرش را از کلیسای کاتولیک، در سال ۱۹۷۶، اعلام کرد. او در ۱۶ ژوئیه ۱۹۸۵ از دنیا رفت و جسد او در نزدیکی زادگاهش به خاک سپرده شد.

دکستر

سریال دکستر ٬ بر خلاف تصور اولیه ای که از آن داشتم بسیار متفاوت بود و فکری قوی پشت سر قصه های این سریال بود. معجونی از حادثه ٬ تعلیق ٬ جنایت و شانس. به نظرم بسیار جالب بود و هر چه پیش می روم به تماشای این سریال مشتاق تر می شوم.

بعدا نقد مبسوط تری خواهم نوشت

پ ن : از امروز فیلم شاهزاده ایرانی در هالیوود اکران می شود

ناتوانی تلویزیون در یک برنامه

مدتی ست شبکه 3 سیما ، اقدام به پخش برنامه ای می کند با عنوان "هفت " . برنامه ای که قرار بوده چیزی شبیه برنامه فوتبالی هفت، منتها در حوزه سینما باشد. خیلی دوست داشتم این برنامه را میدیدم و هر چند حوادث یک ساله اخیر مرا از صدا و سیما نا امید کرده و فقط صرفا فوتبال و برنامه های ورزشی نگاه می کنم ، ترک عادت کردم و دیشب به تماشای این برنامه نشستم. کاری که احتمالا هرگز تکرار نخواهد شد. به دلایل زیر:

اول اینکه فریدون جیرانی مجری اش است. فریدون جیرانی را با آخرین اثرش "پارک وی " به خاطر بیاورید. فیلمی واقعاً مسخره که قرار بود ترسناک باشد. این آقا البته نخواهد توانست نقد درست و حسابی نسبت به سینما یا ابتذال و غیره داشته باشد .

دوم اینکه دیشب رفتار و گفتار مجری و همکاران در مورد جشنواره کن مسخره به نظر می رسید. در حالی این جشنواره را بی اثر می دانستند که خود در این جشنواره شرکت کرده بودند و در حالی فلضای سیاسی جشنواره را محکوم می کردند که شمقدری ، صریحا اعلام کرد فیلم "عباس کیارستمی " در ایران اکران عمومی نخواهد شد و دلیل لغو کنفرانس مطبوعاتی را آمریکایی بودن صاحب سالن عنوان کردند!از همه با مزه تر اینکه شمقدری گفت فیلم کیارستمی در صد سینما در پاریس به نمایش عمومی در آمده و آنوق از اکران یک سانسی یک فیلم ایرانی در سالنی 50 نفری تقدیر می کردند!

بعدش هم در نقد فیلم "دموکراسی تو روز روشن " حرف خاصی زده نشد، بعدش هم در تعریف سینمای مبتذل کمدی از رضا شفیعی جم و جواد رضویان و امیر جعفری به عنوان کارشناس دعوت شده بود و ....

فکر می کنم این دلایل کافی باشد...

طلا و مس، یک عاشقانه ی آرام

تماشای فیلنی از بازیگر نقش فرزند حاج کاظم در فیلم آزانس شیشه ای ، یاد آور خاطره روزهای علاقه ی بی اندازه من به حاتمی کیا و سینمای او بود.

اما طلا و مس هم فقط در این نقطه متوقف نمی شود. این فیلم با نمایش مصائب زندگی یک زوج فقیر و عاشق ، با سراغ گرفتن از یک خانواده روحانی ، به خوبی در خلق اثری متفاوت موفق عمل کرده است و چهرهای جدید و زیبا از روحانیون ارائه داده است.

نگار جواهریان در این فیلم بازی روانی دارد. مثل فیلم هیچ و مثل تنها دوبار زندگی می کنیم. قبلا پگاه آهنگرانی را بیشتر دوست داشتم ولی حالا به نظرم نگار جواهریان کم کم دارد به جایگاه بسیار بالایی  در سینما دست می یابد.

نگار جواهریان در طلا و مس

به هر حال فیلمی زیبا در سینما منتظر شماست. فیلمی که در این آشفته بازار می تواند آرامش بخش باشد